رفتنت را ديدم...
رفتنت را ديدم...
تو به من خنديدي ...
آتش برق نگاهت دل من آتش زد ...
و مرا در پس يک بغض غريب ،
در ميان برهوتي تاريک...
پشت يک خاطره سرد و تهي
با دلي سنگ رهايم کردي .
و تو...
بي آنکه نگاهي بکني، به دل خسته و آزرده ي من!!
رفتنت را ديدم...
تا به آنجا که نگاهم سو داشت.
و تو در آخر اين قصه ي تلخ محو شدي.
باورم نيست که ديگررفتي...
اشک من بدرقه راهت باد....
رفتنت را ديدم...
رفتنت را ديدم...
نظرات شما عزیزان: