به یاد زنده یاد "سیمین بهبهانی" ،غزل سرای معاصر که هفته ی قبل دارفانی را وداع گفتند :
بچه ها صبحتان به خیر ، سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چوآویزی
در تهیگاه زنگ می لغزید
صوت ناسازم آنچنان که
مگر،شیشه بر روی سنگ می لغزید
****
لحظه ای داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن میان صداکردم:
ژاله از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بودوسکوت
ده جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟
خنده ی دختران و غرش من
ریخت برفرق ژاله چون باران
لیکن او بودغرق حیرت خویش
غافل ازاوستاد و ازیاران
خشمگین،انتقام جو گفتم:
بچه ها گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زد در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره ی او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
باصدایی که سخت لرزان بود:
فعل مجهول ،فعل آن پدری ست
که دلم را ز درد پرخون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوارمن نالید
سوخت در تاب و تب برادر من
تا سحر در کنار من زارید
در غم آن دو تن،دو دیده ی من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجارفت و حال او چون بود
گفت و زارید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او
ناله ی من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز قصه ی غم توست
تو بگو من چراخطا گفتم!
فعل مجهول،فعل آن پدری ست
که تورابی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد.
" از کتاب رستاخیز سیمین بهبهانی"
"روحش شادو یادش گرامی باد"
نظرات شما عزیزان: