بال ِفرشتگانِ سحر را شکستهاند
خورشید را گرفته به زنجیر بستهاند
اما تو هیچگاه نپرسیدهای که:
- مرد!
خورشید را چگونه به زنجیر میکشند؟
گاهی چنان درین شب ِتبکردهی عبوس
پای زمان به قیر فرو میرود که مرد
اندیشه میکند :
- شب را گذار نیست!
اما به چشمهای تو ای چشمهی امید
شب پایدار نیست!
«هوشنگ ابتهاج»
نظرات شما عزیزان: