سراید، و هر بار از نظرگاهی متفاوت می پروراند. در انتهای این داستان، مولانا به شرح این نکته می پردازد که: کشتن مرد زرگر به اشارت الهی بود، نه به هوای نفس. این کشتن عین جان بخشیدن بود. و صورت ظاهر نباید ما را بفریبد.
بِشْنَوید ای دوستان! این داستان
خودْ حقیقت نَقِْد حالِ ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
مُلْکِ دنیا بودَش و هم مُلْکِ دین
اِتّفاقا شاه روزی شُد سَوار
با خواصِ خویش از بَهرِ شکار
یک کَنیزک دید شَهْ بر شاهْراه
شُد غُلامِ آن کَنیزکْ پادشاه
مُرغِ جانَش در قَفَس چون میطَپید
داد مال و آن کَنیزک را خرید
چون خرید او را و بَرخوردار شُد
آن کَنیزَک از قَضا بیمار شُد
نظرات شما عزیزان: