شعری با صنعت واج آرایی در تمام ابیات
شاهد شب شکن و شاعرشهر مثلم
شهره ی شهر شده،شیشه ی شهد و عسلم
سّر سودای تو، سوزانده سروجان مرا
سایه ی سرو تو، سامانگر روز ازَلم
من مگر معتکفِ معبد معنای تواَم
موم مِهر تو مرا،مُهر نموده به دلم
جرعه ی جام تو جان داد و جهانگیرم کرد
جاری از جور تو گردید، جوازِ اجلم
دیرگاهی است که در دایره ی دعوت تو
در دل انگیزترین دوره ی دور املم
غرق غرقاب غرورم که چنین در غم تو
غافل غوطه ور وغرقه ی غوصِ دغلم
قبل از این قبله ی من،قلب خداجویم بود
قربت و قصد تو افکند به قلب و بدلم
راز این ساز من و سوز تو امروزی نیست
از ازل زمزمه ی ذکر تو بوده ،غزلم
#فاطمه_لشکری «راحیل»
کانال اشعار
@lashkary
نظرات شما عزیزان: